یکی دیگه از احساسات عجیبی که دارم احساس به زن اونه. آدمی که قاعدتا نباید هیچ ربطی به من داشته باشه. درسته وجود اون باعث شد که من و اون مال هم نشیم (حداقل من این طور فکر می کنم) اما اون زندگی از اولش مال من نبود. طلبکار نیستم. اما نمی دونم چرا این فدر ازش نفرت داشتم و بدی هاشو بزرگ می بینم. البته بگم خیلی از چیزایی که من به عنوان بدی از اون می شناسم چیزایی که شوهرش بهم گفته. شاید اینم مثل بقیه حرفاش واقعیت نداشته باشه. احتمالا هم نداره. مگه میشه آدمی این قدر بد باشه و تو بخوای باهاش زندگی کنی و ازش بچه داشته باشی؟ خود منم خیلی بدی ها دارم. اگر یکی بشینه با یک کم بزرگنمایی برای بقیه تعریف کنه خب ممکنه غیر قابل تحمل به نظر بیام!


داشتم می گفتم. گاهی ازش بدم می اومد. طلبکار بودم اساسی که چرا بدون اطلاع من با این مرد ازدواج کرده!!! حتی قبل از آشنایی من با شوهرش(می دونم می خندین اما اینا احساساتیه که داشتم) چرا مجددا بدون اطلاع از وجود من دمشو نمی ذاره رو کولش بره پی کارش؟ چرا اگر از وجود من باخبر بشه (که هرگز نشد) برای حفظ زندگیش تلاش می کنه؟


از اینجا به بعد بیشتر به من می خندید. من باید صورتحسابای شوهرشو بررسی می کردم. کارم این بود. وقتی می دیدم از حسابش بابت چیزی که زنش خریده پول رفته، ، وقتی زنگ می زد و به شوهرش سفارش می داد چی بخره براش من حرص می خوردم و می سوختم!!! می گفتم کوفتت بشه اینا همه حق من بود! یک وقتای دیگم مثل الانا که منطقی تر نگاه می کنم اصلا نمی تونم بفهمم این حس کوفتی نسبت به زنش از کجا می اومد؟ مگه اون به من کاری کرده بود؟ مگه حق هر زنی نیست از شوهرش خرجی بگیره؟


یا چیز دیگه هم داشتم. یک عادت خطرناک دیگه که داشت اعتیاد می شد. خوشبختانه وقتی رابطه کوفتیمون به هم خورد جلوی خودمو گرفتم و نذاشتم تبدیل به یک بیماری بشه. اون مشکل این بود که وسواس پیدا کرده بودم هرکار زنش می کنه منم بکنم. پرس و جو می کردم کدوم آرایشگاه می ره. منم می رفتم همونجا. موهامو همون رنگی می کردم که اون می کرد، همون مدلی کوتاه می کردم که اون! وزن کم کردم (خدا خیرش بده اینش خوب بود) لباسهای شبیه اون می پوشیدم.

حتی فراتر از اینم رفته بودم. یک بار تو ماشین اون یعنی شوهرش و دوست پ س ر من بودیم. من اومدم از داشبورد چیزی بردارم. دیدم یک عالمه فیش خرید به هم منگنه شده هست. گفتم اوووووه اینا چیه؟ گفت فیش خریدامونه تو دوبی. مریم (زنش) هرچی می خره فیشو نگه می داره که اگر چیزی خرید و بد بود دوستاش یا کس و کارش که رفتن دوبی بده پس ببرن (خانواده مریم ساکن دوبی بودن. می گم چرا). آقا من مثل دیوونه ها این فیش ها رو کپی گرفتم. با این که اوضاع اقتصادیم درست و درمون نبود رفتم دوبی و هرچی خرید برای خودش کرده بود تا جایی که از رو فیشها معلوم بود منم برای خودم خریدم. منی که به مقتصد بودن شهره بودم، حالا 80 هزار تومن پول برای پودر می دادم! الان می فهمم چقدر مریض بودم! همه اینا در حالی بود که هر احمقی می تونست تشخیص بده چه از لحاظ قیافه چه جایگاه اجتماعی اونه که باید آرزو داشته باشه جای من باشه...

نظرات 3 + ارسال نظر
عسل خانومی یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 04:07 ب.ظ http://hamsar2.persianblog.ir/

حسادت و نفرت بی دلیل را منم داشتم.. چراشو نمی دونم .. ولی من اون کارایی که اون میکرد را برعکسش بودم!!!!!!!!!

فردا دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 12:10 ب.ظ

سلام
امروز از وبلاگ عسل خانومی با وبلاگت آشنا شدم
خواستم بگم حالا من بر عکس
اصلا زنش را آدم حساب نمیکردم
فکر میکردم خیلی دهاتی و بد سلیقه است و صد سال دیگه هم به من نمیرسه
موقعیت اجتماعی و خانوادگی و ... که بماند
خلاصه خیلی از این نظر به خودم مطمئن بودم
من دکترا و شغل عالی و خانواده فلان و موقعیت بهمان و درامد و ....
عمرا اون میتونست من بشه
۷ نسل بعدش هم نمیتونن

حالا بازم واست مینویسم
منم از یه همچین منجلابی جستم
الان دیگه بهترم
تو هم بهتر میشی


منم موقعیتم حتی با اون قابل قیاس نبود. ولی می گم حالت مریضی پیدا کرده بودم طبیعی نبود. نوشتم که هر عقل سالمی تایید می کنه اون دلش می خواست جای من باشه نه برعکس.

خدا رو شکر تو هم جستی. امیدوارم منم بهتر بشم.

خاک .. پنج‌شنبه 7 آذر 1392 ساعت 04:31 ب.ظ http://leilayemajnoon.blogfa.com

عجیبه که تو شهر ما چقدر ادما شبیه بهم هستن انگار روح ها همه ..........
آه خدا کمکمون کن تو رو قسم به ... به چی >؟؟
روحیاتت برام جالب بود و خوشحالم که تاریخ این نوشته ها برای گذشته است...
امیدوارم تاریخ اون یارو هم برات گذشته باشه...
به منم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد