دلم می خواد این نوشته آخر عسل رو پرینت بگیرم و قاب کنم و بزنم جای جای این خونه. تا هروقت دلم براش تنگ شد، هر وقت فکر کردم من راه اشتباهی رفتم که با هم به سرانجام نرسیدیم، هروقت یادش افتادم..چشمم بیفته به این نوشته و بفهمم داشتم چه غلطی می کردم. تا خرخره تو چی بودم و ازش بیرون اومدم.... گل و بلبل شروع می کنیم. فکر می کنیم این با همه دنیا فرق داره. زنش دایناسوره. بعد می بینیم ای بابا چرا همه چی بد شد؟ هیچی ایشون و خانم آشتی کردن. به این مناسبت گردنبندی خریدن و شام تو رستوران آنچنانی و فردام میرن یک مسافرت تا دلخوری یادشون بره و ماهام این وسط کشک.


چقدر قشنگ نوشته عسل. این سناریو بازی کردن نداره. سناریویی برای این که تا آخر عمر حالت بد باشه. حتی اگر مثل من چند ماهه از توش اومدی بیرون بازم حالت بد باشه. حالا یا دلت براش تنگه یا یاد این می افتی که چطور گذاشتی باهات بازی کنه. در هرصورت یاد هر چیز این رابطه بیفتی حالت بده. حالت بده. حالت بده.




نظرات 1 + ارسال نظر
عسل خانومی یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 04:27 ب.ظ http://hamsar2.persianblog.ir/

آآآآآآآآآآآآآآآآخ امان از اون حال بد.. بد بده .. همه جای دنیا.. کم و زیاد نداره .. بد یعنی بد... تا ابد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد