از وقتی این قطع رابطه کردم باهاش طبق توصیه مشاور و هرجایی که خوندم سعی ام بر این بوده بهش فکر نکنم. اصلا و ابدا. اما از اون جایی که این کار صد در صد شدنی نبود. نکته ایه که تمام کسانی که مشاوره می دن باید بهش توجه کنند که توصیه باید شدنی باشه. خودم به این نتیجه رسیدم من از فکرام نمی تونم فرار کنم. از طرفی چون به کسی هم نمی تونم بگمشون و سبک بشم هی این افکار توی ذهنم رژه می رن.


 تصمیم گرفتم اینجا رو راه بندازم  و با خودم قرار گذاشتم هر وقت به فکرش افتادم اینجا بنویسم و بعدش دیگه بهش فکر نکنم. بر عکس توصیه مشاور این تا حالا خیلی مفید تر بوده. یک جور کنار اومدنه در مقابل توصیه های مشاورم که به نظر یک جور فرار می یاد.


با این حال حس هایی هست که نه باهاش می تونم کنار بیام نه ازش می تونم فرار کنم. اما خب این نیز بگذرد......

نظرات 7 + ارسال نظر
مرضیه سه‌شنبه 25 بهمن 1390 ساعت 02:03 ب.ظ http://shab-e-barani.blogsky.com/

سلام عزیزم

تقریبا خیلی از پست هات را خوندم. خدا را شکر که خلاص شدی.
ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه س.

به فکر فردای قشنگی که در انتظارته باش.
یا علی

ن چهارشنبه 26 بهمن 1390 ساعت 02:53 ب.ظ

سلام خانم. الان وبت رو دیدم و همه پست هات رو خوندم . فقط میتونم بگم خداروشکر که این رابطه تمام شد . میدونم چه روزهای سختی رو داری میگذرونی ، کاملا درک میکنم .
منم این روزهارو گذروندم . البته نه با شرایطی مثل دوست پ س ر شما .ولی وقتی رابطه تمام شد ،روزی 1000 مرتبه خداروشکر کردم که بیشتر گرفتار نشدم .منم داغون شدم ، خورد شدم ، شکستم......
اما الان با همسرم خوشبختم . دوستمون حرف قشنگی زد . به فرداهای قشنگی که در انتظارت هست فکر کن . که مطمئن باش بهشون میرسی.امیدوارم مردی وارد زندگیت بشه که به معنای واقعی مرد باشه.فقط خودت میتونی به خودت کمک کنی. موفق باشی. بازم میام میخونمت.

مرسی عزیزم.

نسرین پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 11:37 ق.ظ

عزیزم امیدوارم با نوشتن حالت بهتر شده باشه , فکر می کنی الان بتونی ماجرا رو از اول برامون بگی؟ ... راستی می دونی چی بده؟ اینکه هنوزم می بینیش

فقط برای همینه که می خوام از ایران برم.

رها جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 05:27 ق.ظ http://toufan.blogsky.com/

قطعا" نوشتن اینجا حالتو بهتر میکنه...

غزال جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 09:52 ب.ظ http://dokhtar-e-emruz.blogfa.com

کلی وبلاگ از این دست خوندم.اما خاموش.عسل پری لیلی مریم و همسر دوم...من یک اغفالگرم..همه همه..همه رو خوندم اما وقتی از لیست عسل رسیدم اینجا کپ کردم..یه بلاگ جدید..خوندم خوندم..بغض ردم..بغض کردم هرچند از سختی هات تقریبا هیچی ننوشته بودی..نتونستم ساکت باشم..نمیدونم چرا..همیشه ساکتم..سکوت میکن..ولی اینبار...فقط خواستم بگم هستم..نمیدونم..شاید بعدا هم کامنت بذارم..اما بنوس...بنویس چی شد و از کجا شروع شد و به اینجا رسیند..نذار بازم یه عده راه تو رو برن...نذار عسل ها و زرین ها و آرزو های جدید درست شه..نذار..نذارررررررررر..نذار زن های اولی که شوهر خائن دارن بازم پیدا بشه..نذار....لطفا...

ارغوان شنبه 29 بهمن 1390 ساعت 02:25 ب.ظ

خوش به حالت جون دلم که با نوشتن وناسزا گفتن بهش می تونی خودتو آروم کنی. من چه کنم که نه می تونم حرفمو به کسی بگم ونه می تونم دلتنگیا وقصه حماقتمو بنویسم . یه چند روزی داستانمونو می نوشتم ومیذاشتم تو وبلاگم . ولی دیدم با نوشتن وفکر کردن بهش دلتگیام شده خداقد!
همه شو از وبلاگ برداشتم . هرچی جلو چشم بود ومنو یاد اون مینداخت برداشتم و گذاشتم تو گنجه فراموشیم.ولی فایده نداره چون همکارمه و حودش جلو چشمه .واحد کارمو وساعت کارمو عوض کردم ولی بازم می بینمش .
منم مثل تو آرزوی یه دختر داشتم ولی اونقدر تو گوشم خوند که راضی شدم بچه مو سقط کنم .خودش بهم امپول زد . یه ماه افسرده بودم. هرجا بودم ویادم میفتاد اشکام سرازیر می شد. همه ازم می پرسیدن چرا یهویی بیخودی گریه می کنی ؟ به کی می تونستم از بدبختی وحماقتم بگم؟ می گفت بارها از همسرش میخواسته جداشه ولی هربار به خاطر بچه ش پشیمون شده. می گفت تو ده سال زندگی همسرش یه بارم بهش نگفته دوستش داره و.....
حالا خانومش حامله س . پزشک خانومش گفته بخاطر داروهای اعصابی که خانومش مصرف میکرده احتمالا جنین ناقصه و می تونن سقطش کنن.
جنین ناقص همسرش رو میخواد نگه داره .همونی که میگه به ناچار باهش زندگی میکنه و لی جنین منی که به قول خودش یه لحظه روهم بی من وفکرم نمی تونه زندگی کنه به راحتی خالی کردن سطل زباله سقط کرد.

سعیمو می کنم بهش فکر نکنم . کاش بتونم .

چی کشیدی...می فهمم...بهش نگفته دوست دارم اما باهاش....؟؟؟

قبول دارم نوشتن چرا و چگونه شد کار حضرت فیله. از من بر نمیاد حماقتام رو دوره کنم!

سحر شنبه 29 بهمن 1390 ساعت 02:54 ب.ظ

سلام دوست عزیز
وبلاگ جالبی داری سرگذشتت میتونه به خیلیها کمک کنه. اما در جواب غزال عزیز بنویسم . اینکه گفته بودی(نذار بازم یه عده راه تو رو برن...نذار عسل ها و زرین ها و آرزو های جدید درست شه..نذار..نذارررررررررر..نذار زن های اولی که شوهر خائن دارن بازم پیدا بشه..نذار....لطفا... )باید بگم.این مساله روز به روز داره بیشتر میشه اگه مردی دیدی به خانواده و زن اول فقط فکر میکنه و با هیچ کس رابطه نداره باید از الان بگم اینو از ذهنت دربیار که چنین مردی کم پیدا میشه و تعداد اندک اونا باید تو موزه نگهداری بشه.

سحر جان اعتقادم بر اینه به خوندن سرگذشت این و اون نیست کسی که پاش این وسط گیره تا آخرش می ره خودشم می دونه اشتباهه و تهش ناراحتیه اما بازم میره......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد