من می تونم تو رو ببخشم؟


برای من این که بین ما جدایی افتاد اون قدر مسئله نیست که دروغگویی هات.

ته این رابطه همین منتظرم بود. می دونستم.

حتی اگر دروغ هم نمی گفتی بازم من با تو ازدواج نمی کردم.

بیشتر به این خاطر نمی تونم ببخشمش که بهم دروغ گفت. اونم نه یکی دوتا...هزاران تا! به قول عسل دروغگویی مرضی داشت. مثلا کاشان بود زنگ می زد می گفت اصفهانه...انگار تا دروغ نمی گفت نمی شد....همینو بگیرید برید تا تحصیلاتش و محل تحصیلاتش و وضع خانوادگی و....همیشه فکر می کنم کسی که من براش نهایت احترام رو قائل بودم منو اسکل فرض کرده بود که این همه چرند برام می بافت؟؟؟
جالبه این دروغاش هم برای من بود همیشه. با بقیه این طوری نبود. این واقعا اذیتم می کنه. منو خر فرض کرده بود و از دروغ گفتن بهم لذت می برد؟


خداییش برای این نمی تونم ببخشمت. قلب منو شکستی، می تونم فراموشش کنم حتی ببخشمت ...برای دروغهات هرگز.


پی نوشت. تروخدا نپرسید چطوری همو دوست داشتین اما راضی نمی شدی زنش بشی...خودمم نمی دونم راضی نمی شدم دیگه. شاید برای این که در شان و لیافت خودم نمی دونستمش. 


نظرات 7 + ارسال نظر
نازنین سه‌شنبه 23 اسفند 1390 ساعت 10:00 ب.ظ http://myprivatelife.blogsky.com/

زرین جان کی فهمیدی انقدر دروغ میبافه؟یعنی همون موقع که دروغ میگفت و در طول رابطه متوجه این موضوع شده بودی یا یکدفعه متوجه این قضیه شدی؟
آخه چرا انقدر دروغ میگفت؟
کلا خالی بند بود یا احساس میکرد پیش تو کمبود داره سعی میکرد این خلاء رو با دروغ پر کنه؟

تقریبا در طول رابطه ولی امان از توجیه!!! حتی تقصیر خودم می دیدم این موضوع رو. واقعا هیچ وقت نمی فهمم چرا این قدر دروغ می گفت. البته حدسهایی می زنم که بعدا می نویسم.
راستی مرسی که همیشه برام نظر می گذاری و ببخشید که من سرم شلوغه. آخر ساله و اوضاع شرکت باید روبراه بشه.

نازنین چهارشنبه 24 اسفند 1390 ساعت 11:37 ب.ظ http://myprivatelife.blogsky.com/

خواهش میکنم زرین جان...نوشته هات جذابه و خب همه این حرفها دغدغه مشترکه...منم علاقمندم و میخونم...
میدونم الان همه سرشون شلوغه...تو راحت باش و به کارت برس...ما از خودمون پذیرایی میکنیم

قربونت برم عزیزم.

arezoo پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 01:12 ق.ظ

مهم نیست که ببخشی یا نه.
مهم اینه که فراموش کنی.
البته اگه ببخشی راحت تر فراموش می کنی. شاید در واقع مشکلت اینه که خودت را واسه این همه سادگی و صداقت نمی بخشی. نمی تونی با خودت کنار بیایی.

به هر حال سعی کن فراموش کنی. کامل که فراموش نمی شه ولی تا بیشترین حد ممکن.

مریم پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 03:54 ب.ظ

من الآن با پسریم که اول رابطه راجع به تحصیلات و سطح خوانوادگیش دروغ گفت ولی بعد از سه ماه طاقتش تموم شد و راستشو گفت.من توی همون سه ماه علاقه مند شدم ولی الآن نمیدونم باید چیکار کنم!!هی اون میخواد بیاد جلو هی من بهونه میارم.به قول تو دوسش دارم ولی نمیتونم باهاش ازدواج کنم.از من پایین تره.خیلی!!!این شده کابوس من.جدایی ازش شده ترس من!

بادبادک باز پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 04:26 ب.ظ


همه چی درست میشه

نوشین جمعه 25 فروردین 1391 ساعت 04:28 ق.ظ

هه خوب معلومه چرا اینقدر بهت دروغ میگفته چطور نمیفهمی؟ انتظار دیگه ای غیر این داشتی؟ معلومه دوستت نداشته و فقط برای تفریح باهات بوده وگرنه مطمئن باش باهات روراست بود

دروغ می گفت برای این که شخصیتش این طوری بود. فکر هم نمی کنم فقط برای تفریح با من بود. شما که بین ما نبودی. شخصیت ضعیفی داشت و حاضر نبود تصمیمی بگیره و پاش وایسته. ترجیح داد با بدبختی هاش بمونه تا بجنگه و خوشبخت بشه.

شیما شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 09:34 ق.ظ

من کاملان درک میکنم ،‌ دقیقا یه زمانی توی همچین رابطه ای گیر کرده بودم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد