یکی از بزرگترین مشکلات بعد از تموم کردن اون قضیه برام تنهایی بوده. نه این که به بودن مردی عادت کردم...این خیلی مسئله بزرگی نیست. اما این که مجبور شدم برای این که با اون روبرو نشم ارتباطم رو با خیلی افرادی که با هم مراوده داشتیم قطع کنم. تو جمعهایی که اون هست حاضر نشم متاسفانه به جز سرکار که البته محل سگ بهش نمی ذارم. طبعا چون دلیلی برای کم کردن رفت و آمدهام به کسی نگفتم همه این حرکتمو به حساب تحویل نگرفتن گذاشتند....خیلی سخته حتی نتونی توضیح بدی چرا نمی خوای بری و بیای و تازه مورد قضاوت هم  قرار بگیری.


اما خب دندم نرم. اینم یکی از طبعات مخمصه ای بود که خودمو توش انداختم.

نظرات 4 + ارسال نظر
رز چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 09:00 ق.ظ

دوسی زود زود بیا بنویس

سمیرا یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 01:15 ق.ظ

سلام عزیزم
پستای آخرت رو خوندم چون منم شبیه توبودم!
یا بهتره بگم من و تو یکی هستیم!
وقتی خوندمشون حس کردم خودم اینو نوشتم و خبر ندارم!
برای همین نشستم از اول خوندمشون!کل ارشیوتو
منم۵ آذر۹۰ با اون مرده تموم کردم و۶اردیبهشت۸۹سال باهاش اشنا شده بودم!
اون همکارم نبود!
فقط مجری مراسمهای دانشگاهمون بود ...
اما من با فهمیدن این قضیه از دانشگاه انتقالی گرفتم و اومدم شهر خودم!
دیگه نمیبینمش...
وقتی یادم میفته هم از اون هم از خودم بدم میاد!
برای تو سخت تره!چون همیشه جلوی جشمته
تنها کاری که میتونم برات بکنم اینه که دعات کنم ..
دعا کنم خیلی زود بتوین فراموشش کنی و سرو سامون بگیری!

ا

من از ته دل ناراحت می شم وقتی می شنوم کس دیگری هم این تحربه رو داشته دوست خوبم.
بهتره بگم برای من سخت بود ولی الان نه دیگه. متاسفانه یا خوشبختانه موقعیت خوبی که تو این شرکت دارم نمی ذاره استعفا بدم ولی امیدوارم مهاجرتم زودی درست بشه و چشمم دیگه بهش نیفته.

سمیرا سه‌شنبه 7 خرداد 1392 ساعت 12:01 ق.ظ

انشاالله ژس مهاجرتت درست میشه اینجوری بهتره هرچند میری اونور آب دیگه ماها رو فراموش میکنی!!!!!

محمد چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 05:59 ب.ظ http://www.justreallove.blogfa.com

سلام وبلاگ جالبی دارین
ولی چرا اینقدر غمگین؟؟؟؟؟
من هم مطالبی تو این زمینه ها دارم
حتما سر بزن
منتظرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد