اگه بگم هیچ وقت دلم تنگ نمی شه دروغ گفتم...دلم تنگ می شه نه برای اون بلکه برای دوست داشتن برای عاشق بودن برای دوست داشته شدن. برای همه اون حال و هیجان ها...کتاب آیا تو آن گمشده ام هستی باربارا دی آنجلیس رو حتما بخونید.یاد می گیرید از خودتون و خاطراتون متنفر نباشید تمام اون حسهای قشنگ مربوط به گذشته من بودند و واقعیت داشتند حداقل برای من چون انتخابم اشتباه بود و طرفم ناتو دلیل نداره خط بکشم رو اساس همه حس های قبلیم. کاش بشه همه اون حسها رو دوباره با آدمی که واقعا دوستم داره تجربه کنم.


دلم برای دوستای این وبم هم تنگ شده نازنین ارغوان و بقیه...اگه هنوز اینجا رو میخونید یک ندایی بدین عزیزان.


کلی چیز تو سرمه نمی دونم بنویسم یا نه. یکیش عذاب وجدانه.......

یکی از بزرگترین مشکلات بعد از تموم کردن اون قضیه برام تنهایی بوده. نه این که به بودن مردی عادت کردم...این خیلی مسئله بزرگی نیست. اما این که مجبور شدم برای این که با اون روبرو نشم ارتباطم رو با خیلی افرادی که با هم مراوده داشتیم قطع کنم. تو جمعهایی که اون هست حاضر نشم متاسفانه به جز سرکار که البته محل سگ بهش نمی ذارم. طبعا چون دلیلی برای کم کردن رفت و آمدهام به کسی نگفتم همه این حرکتمو به حساب تحویل نگرفتن گذاشتند....خیلی سخته حتی نتونی توضیح بدی چرا نمی خوای بری و بیای و تازه مورد قضاوت هم  قرار بگیری.


اما خب دندم نرم. اینم یکی از طبعات مخمصه ای بود که خودمو توش انداختم.