گفته بودم در پی یک مدت آبسشن پیدا کردن به زنش هر کار اون می کردم منم می کردم. لذا  کلی چیز میز داشتم که مونده بود رو دستم. کیف و لباس و لوازم آرایش و... از وقتی باهاش بهم زدم تا شد از این خرت و پرتها به این و اون بخشیدم. حتی چندشم می شد یک بار همون لوازمو استفاده کنم.احساس بدی بهم دست می داد چون می دونستم تفکر و احساس پشت خریدنشون چی بوده همش یاد همون فحش بچگیامون می افتادم که می گفتیم تقلید کار میمونه میمونم یه جور حیوونه!

این شد تا سفر پارسال که پیش داداشام رفتم و اونجام آخر تابستون کلی جنسها حراج خورده بود. دلارم به قدر الان گرون نشده بود تا تونستم خرید کردم. حالا یک کمد پر لباس دارم که مال خودمه! از همشون خوشم اومده که خریدم. بهم حس خوبی می ده وقتی می بینم از یک بندی رها شدم و حالا آدمیم که خودمم!


پ.ن. کسی از نازنین ما خبر نداره؟


چهار و نیم صبح هم گذشته و من همچنان خوابم نمی بره....یک وقتایی فکر و خیال راحتم نمیذاره.