نازنین جان من نمی دونم چرا اصولا در کامنت گذاشتن برات مشکل دارم حتی در این وبلاگ جدیدت! مسئولان رسیدگی کنند لطفا!

خب به سلامتی بعد از چند روز دسترسی به این وبلاگ دوبار میسر شد. من که قبلا اینجا رو زیاد استفاده نمی کردم بدونم تغییراتش خوبه یا بد. ایشالا که خوبه ولی من یک کم گیجم چی به کجاست.


خب حالا میرم سر موضوع درخواستی که همانا چگونگی فراموش کردنه.

من فکر کنم اولین فاکتور پذیرش اینه که فراموشی مستلزم گذروندن یک سری دوره است. حداقل برا من این مدلی بود.
1-تنفر از طرف مربوطه

2-تنفر از خودتون

3-دلتنگی قاطی تنفر از گذشته

4-حس انتقام ایضا قاطی دلتنگی

5-انتقادی نگاه کردن به کل ماجرا و پذیرش اشتباهات مربوط به خودتون

6-بخشیدن خودتون

7-سرد شدن و بی تفاوتی


تو تمام این مراحل تقریبا دلتنگی همرام من بود. حتی الانم هست. البته اولا برای شخص اون بود. برای اون بود در صورتیکه این همه بهم دروغ نگفته بود و الان فقط دلتنگی برای یک رابطه صمیمانه و دلگرم کننده که دیگه اگه قرار با اون باشه حالمو بهم می زنه.


اما کارهایی که میشه انجام داد تا این دوره ها به سلامت طی بشن:

-خیلیا می گن از مشاوره نتیجه گرفتن برای من پول دور ریختن بود به نظرم. نه این که حرف اونا بد باشه نه ولی برای توصیه ای که همه بهت می تونند بکنند مسخره است این همه پول بدی. مشاور هیچ نسخه جادویی بهت نمی ده ولی گاهی روشهایی رو پیشنهاد می کنند یا یک چیزی می گن که انگار خودتو بهتر می شناسی.


-تکیه کردن به دوستای خوب و قابل اطمینان. روی دومی خیلی تاکید دارم. نذارین افتادن اسرارتون دست یک نامحرم مشکل دومی بشه. با کسی درددل کنید که بلد باشه خوب گوش بده و دم به دقیقه بهتون حس بد منتقل کنه.


-مشغول کردن خودتون.یک هدفی پیدا کنید که بهش علاقه داشته باشین یا براتون مهم باشه و حسابی سرتونو بهش گرم کنید.برای من کارم خیلی ارزش داره.ولی متاسفانه به طور مستقیم سروکارم با اون بود ولی بازم بهم کمک کرد.


در کل چیزی که خیلی مهمه زمان دادنه. به نظرم خودش خیلی مسائلو حل می کنه.خصوصا وقتی خیانت یا بدی دیده باشید.پس عجله نکنید.ولی اگر زیاد یادش می افتین یا حتی به سرتون می زنه تماساشو جواب بدین بشینین رو یک کاغذ بدیهاشو بنویسین و ضررهای این رابطه رو برای خودتون مرور کنید بعد خیلی راحت تر می تونین منطقی عمل کنید.

فکر کنم تا حالا از روند نوشتنم در این وبلاگ متوجه شده باشید که خیلی اهل وبلاگ بازی نیستم. با این حال اگر وقت کنم خیلی زود می رم سراغ وبلاگهایی با مشکل مشابه خودم و اینا اغلب لینکهایی هست که شماها برام می ذارید. این چند وقته سعی کردم بخونمشون....من کم نوشتم.قلم خوبی هم نداشتم اما سعی کردم از دردی که می کشم بگم. سعی کردم بگم این رابطه دو سر باخته. هم شریک یک خائنید بهتون انگ خیانتکار می خوره هم خیانت می بینید.....اما اما..

از مبحث دور نشیم. از وبلاگهای مشابه می گفتم.تازه می فهمم چرا خیلیاتون می گین بنویس. عزیزان این مسئله صد تا پایان نداره. اولش هیجانه بعدش عذاب و آخرش غم انگیزترین سناریو دنیا! سرخوردگی و حسرت از وقت و احساسی که به خاطر هیچ و پوچ به باد دادین. من اینا رو سعی می کنم بنویسم. اما داستان نویسی از من برنمیاد.

بعضی از وبلاگا مثل نازنین و ارغوان و غزل و عسل و...رو که میخوندم قشنگ می تونستم احساسشونو درک کنم. چیزی که می نوشتند برام باور پذیره. ولی بعضی های دیگه بلعکس! راستش اگر یک درس از جریان خودم گرفته باشم عدم قضاوت دیگرانه ولی این داستانا رو میخونید بدونید شنونده باید عاقل باشه. شاید بعضی ها قوه داستان نویسی قوی داشته باشند. نمی خوام تهمت بزنم ولی این هندی بازی ها که یارو رفت برام کوه رو جابجا کرد و کارخونشو در جا زد به اسمم و یا زنش خیلی به موقع مرد و بچهاش سربه نیست شدن. یا چه می دونم مچ زنشو با مردهمسایه گرفت و فهمید اون چقدر کثیفه و من چقدر خوبم و....به نظرم بیشتر اوهام میان. برای منی که این جریانو از سر گذروندم توجه نویسنده به بعضی جزییات اونم وسط بحران عجیبه. نمی دونم خدا کنه دروغ بنویسند و همه این مشکلات واقعیت نداشته باشه.


خب دیگه اون قدر گفتید بنویس که تا 2 نشستم! برم بخوابم فردا کار و زندگی دارم