دلم می خواست بنویسم تا عبرت بشم. اما هزار بار نوشتم و پاک کردم. نمی تونم. اون قدر سخت بهم گذشته. اون قدر بد بهم گذشته. اون قدر بلاتکلیفی و بین زمین و هوا بودن داغونم کرده که نمی تونم رو کاغذ بیارم.


تصمیم گرفتم الان فقط احساسم بنویسم. این که چطور شد و چرا رو بگذارم برای بعد. فقط خلاصه اش اینه که عاشق شدم. یک عشق ممنوع. مردی که زن داشت. برای تکمیل شدن بدبختی ام بچه ام داشت. مردی که بازیم داد. هرگز نفهمیدم دوستم داشت واقعا یا نه. ندونستن بدتره. نفهمیدم چی ما رو از هم جدا کرد. متعهد بودنش به همسر و خانوادش؟ وجود اشکان که دوست خودش بود؟ این که من خیلی بهش سر بودم؟ نفهمیدم. ای کاش حداقل بهم می گفت چرا.


دروغگو بود؟ نبود؟ من زیادی ساده بودم؟ اون زیادی زرنگ بود؟ راجب من چی فکر می کنه؟ اصلا فکر می کنه؟ بازم نفهمیدم.


حالا تموم شده. خیلی وقته. اما بازم جای زخمش روی قلبم درد می کنه. کمک کنید فراموش کنم.

نظرات 5 + ارسال نظر
فردا دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 12:13 ب.ظ

این دوست پسر دانشگاهی همون مردی است که در موردش مینویسی یا از طریق اون با این مرد آشنا شدی؟
نفهمیدم الان اشکان کیه و این مرد کیه.

نه. اشکان دوستم بود و این اصل کاری در واقع آشنای اشکان. اگر بتونم جریان رو از اولش درست می نویسم ولی الان نوشتنش واقعا ازم انرژی می بره.

فردا سه‌شنبه 18 بهمن 1390 ساعت 12:38 ب.ظ

پس عسل اشتباه نوشته زرین و اشکان

ن سه‌شنبه 9 اسفند 1390 ساعت 07:41 ب.ظ

و جای زخمش بیشتر درد می گیره وقتی که یادت میوفته باعث این اتفاق ها خودت بودی.تو نخ دادی و تو شروع کردی.امیدوار که دیگه همچین کارایی نکنی.از حرفم ناراحت نشو من واقع بینانه به موضوع نگاه کردم

از دست خودم ناراحتم ولی به هیچ وجه نخ ندادم و شروع نکردم.

ن چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 12:33 ق.ظ

پس اون چیه که توی اولین پستت نوشتی البته بعد از اینکه خودم کلی نخ دادم

توضیح داده بودم که این اون نیست. اون زن نداشت.

ن چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 12:23 ب.ظ

آهان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد