امروز با هدی حرف می زدم. از تو. طبق معمول بیشتر ناله. یک حرفی بهم زد نمی دونم آرومم کرد یا بهمم ریخت چون می دونستم ته حرفش حقیقته. گفت من تو رو می شناسم. اگر اون مجردم بود بازم بهش بله نمی گفتی. تو فقط می خوایش چون اون تو رو نخواست.


جا خوردم. از این که یکی این همه منو خوب می شناسه. درسته 15-16 ساله با هدی دوستیم ولی مامانم که منو بیشتر بزرگ کرده این قدر منو خوب نمی شناسه که هدی. راست می گفت. چیت از من بهتر بود که بخوامت؟ تحصیلاتت؟ پولت؟ خانوادت که بیا اصلا حرفشونم نزنیم؟ قیافه ات؟ والا هیچیت! راست می گه هدی. 100% اطمینان دارم مجردم بودی بازم تو رو برای ابد تو زندگیم نمی خواستم. حالا که با بچه می خواستی زن طلاق بدی نه خودم می پذیرفتمت نه خانوادم. تو شاید اولین آدمی بودی که روی منو کم کردی، همین.

نظرات 1 + ارسال نظر
نازنین چهارشنبه 7 دی 1390 ساعت 09:52 ب.ظ http://myprivatelife.blogsky.com/

زرین عزیز امیدوارم آرامش به زودی به زندگیت برگرده...این رفت و آمد بین عشق و نفرت رو خوب میفهمم...خودم هم توش دست و پا میزنم...خوبه که میدونی اگر مجرد هم بود به دردت نمیخورد...اینطوری میفهمی واقعا جداییتون درست ترین کار بوده...فقط برای درمان زخمهای روحت کمی زمان نیازه،همین...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد