قلبم درد می کنه. ولی دیدن دوباره ات واجب بود. تا یادم بیاد چقدر بی وجودی. چقدر پستی. چقدر از انسانیت به دوری. تا به جای حسادت به زنت دلم براش بسوزه که گیر تو افتاده. هرچند امیدوارم اون قدر آپاچی باشه که از پس تو حیوون بربیاد.


دیدمت دوباره چسبیدی به اون آقای دکتر خودخوانده!!! که قدر ارزن سوادم نداشت. پشت سر تو بهت گفته بود نفهم. بهت نگفته بودم. گفتم تو عالم همکاری خاله زنک نباشم. بعدش با یارو شدی یار جانی جانی!  راستی بهت گفته بودم من گاهی اوقات شک اساسی برم می داره تو هم*ج*ن*س بازی؟ دلیل هم دارم. همین که این همه سالهای اول جوونیتو با خانواده ات قطع رابطه کرده بودی. واقعا دلیلش چی بوده؟


آره قلبم تیر کشید وقتی دوباره تو اون جمع دیدمت. وقتی بی محلی های از قصدتو دیدم. ولی والا که خوب بود. فهمیدم این طوری هیچ وقت دلم برات تنگ نمیشه. هیچ وقت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد