ای خدا از دست خودم عصبانی ام. پست قبلیو از وسط جلسه اومدم بیرون و نوشتم بلکه خشمم کنترل بشه. انرژی که تو وجودمه بریزم بیرون. بعد برگشتم. مشغول صحبت با مدیر پروژه بودم یک آن چشمم افتاد بهش که داشت نگام می کرد. زودی نگاهمو برگردوندم. ولی انگار با همون یک نگاه تمام بی محلی های صبحش تمام ناراحتی هام تمام دلخوریام دود شد رفت هوا.


از این حال و هوای خودم که مثل هوای بهاره متنفرم. یک دقیقه لبریزم از خشم و ازش متنفر. بعد با گوشه چشمی دوباره عاشق! البته یک چیز رو مطمئنم. من عاشقش باشم یا نباشم. یک گوشه چشم یا هزارتا، زن و بچه داشته باشه یا نداشته باشه...دیگه باهاش کوپل نمی شم. تمام. هر چقدرم دوستش داشته باشم بازم می دونم این رابطه برای من نبود و نیست.


الان که این خط آخر و نوشتم کمی حالم بهتر شد. برم شب دوباره بیام می نویسم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد