یک سال و اندی از اون جدایی و روزهای وحشتناک بعدش گذشته. من واقعا حالم بهتره یعنی واقعا.

دیگه بهش فکر نمی کنم. حتی وقتی فکر می کنم دیگه با عشق نیست حتی نفرت هم نیست احساس خنثی است و همراه با تعجب. تعجب از دوست داشتن این آدمی که هیچ چیزش چشمگیر نیست. تعجب از حجم تحقیری که در این رابطه تحمل کردم. و مهمتر از همه تعجب از داشتن رابطه با یک مرد متاهل....این من بودم واقعا؟


دوست داشتن دست خودم نبود. به خودم ایرادی نمی گیرم اما وارد رابطه شدن چرا. برای همینم تنها احساسی که از گذشته دارم دلگیری از دست خودمه. سعی می کنم به چشم تجربه بهش نگاه کنم تا کمتر اذیتم کنه. اونم آدم مهمی نیست و جایی تو زندگیم نداره که قضاوتش یا کاری که با من کرد برام مهم باشه. پریشب داشتم مثل آدم رانندگی می کردم موقع پیچیدن تو خیابون یک طرفه طبعا انتظار نداشتم از سمت راست ماشینی بیاد برای همینم فقط سمت چپو پاییدم و بعد که اومدم بپیچم صدای ترمز بلند و نور شدید یک ماشین وحشتزده ام کرد. مردی که سوار بی ام و بود و داشت خیابونو خلاف می اومد سرشو اورود بیرون گفت آی ج....کوری منو نمی بینی و چندتا دری وری دیگه...و رفت. ناراحت نشدم. آدم عوضی که مقصر خودش بود نسبتایی به من داد بود که لایق خودش بود. به حرف اون من نه ج می شم نه کور...قصدم اینه بگم برای من اونم مثل همون راننده شده. عوضی که چند صباحی موند و کاری کرد که در شان خودش بود و گورشو گم کرد. من نه بدبخت شدم نه بیچاره...مدتی طولانی ناراحتی داشتم که خب طبیعی بود.


راست می گن زمان خیلی چیزا رو حل می کنه. پارسال فکر نمی کردم امروز این طوری آروم و آسوده شده باشم. بنابراین پولتونو خرج مشاور نکنید. بذارید زمان حلش کنه.


پ.ن. از تمام کامنتهاتون ممنون. به یادم بودید و حالمو پرسیدید. حتی اگر فحشم دادید بازم ممنون اونم راهنمایی بود اما به شیوه خودتون.

نظرات 10 + ارسال نظر
ساینا شنبه 16 دی 1391 ساعت 11:41 ق.ظ

بهت تبریک میگم و برا ت خوشبختی ارزو میکنم.خدا خیلی دوستت داشته که همه چی واست تموم شده و زندگیت به سمت تباهی نرفته.

مرسی عزیزم.

ترنج چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 11:08 ب.ظ

برات خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی خوشششششششششششششششششششحالم از خدا برات بهتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتترینها رو میخوام

مرسی عزیزم.

مامان آیلین پنج‌شنبه 21 دی 1391 ساعت 09:08 ب.ظ

برات خیلی خوشحالم و بهت تبریک میگم که به این نقطه از احساس و منطق رسیدی
به دست آوردن این تجربه برات خیلی گرون تموم شد قدر بزرگ شدنت رو بدون

ممنونم. واقعا هم بزرگ شدم.

میترا یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 04:24 ب.ظ

شانس آوردی که از این منجلاب بیرون کشیده شدی. سختیش هم تاوان اشتباهت بود. حالا دیگه به روزهای خوب پیش رو فکر کن. موفق باشی

سپیده دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 02:43 ب.ظ

سلام خانمی حال و احوال این روزاتون چطوره ؟ امروز با وبلاگتون آشنا شدم خوشبختم از این آشنایی و در ضمن بابت اراده ای که داشتی تبریک میگم ‏!بله درسته زمان حلاله خیلی مشکلاته و در ضمن تصمیم و اراده آدمی از هزاری مشاوره کارسازتره ‏!‏

سپیده دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 02:45 ب.ظ

چقد اون راننده بی شعور بوده چه جامعه کثیفی داریم چقد آدما پررو و متوقع شدند ‏!‏

مامان ارین واروین... سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 04:17 ب.ظ

دختران جوان دنبال عشق واحساسن ومتاسفانه مرد اگه محکم نباشه دچاررابطه ای میشن که چندین نفرو نابود میکنه..
من بارها دیدم توجه بیش ازحد دخترها به همسرم وبرخورد مناسبش با اونا که نه تحقیرشون میکنه ونه اجازه میده بینشون رابطه احساسی پیش بیاد...
ازهیچ کدوم دخترها هم ناراحت نیستم وبراشون اروزی موفقیت دارم..
امیدوارم خوشبخت بشن اما نه رو ویرانه های زندگی زن اول...
شماهم موفق باشی...
بعضی ها خیلی بی ادبن ...
حالا یا زخم خورده هستن یا ادب اجتماعیشون درهمون حده...
چقدر خوبه این جو کامنتها رو تایید نکنین...
نمیشه هرگز کسی رو سرزنش کرد ولی انسان جایزالخطاست....
راستی درشرایط مشابه وقتی عشق زندگیم با دختر دیگه ای ازدواج کرد البته واقعا درجریان بودم که به اجبار مادربا دخترخاله ازدواج کرد هرچقدر دور برم ابراز علاقه کرد بااینکه تک تک سلولهام براش میسوخت خودمو اززندگیش کنارکشیدم...
سالها درحسرتش موندم ولی تحمل کردم..
کاش دخترها بدونن که میشه با عشق کنار اومد وسوخت وزندگی زن دیگه ای ویرون نکرد..
زن این مرد قصه شما یک احمق به تمام معنی هم که باشه حتما متوجه شده که اغوش همسرش با زنی دیگه تقسیم شده واین دردیه که زن رو نابود عصبی افسرده وداغون میکنه وهرگز هم قابل جبران نیست...

نه فکر نمی کنم متوجه شد چون اغلب اوقات در سفر و پیش خانوادش بود.

خودم پنج‌شنبه 19 بهمن 1391 ساعت 11:57 ق.ظ

وای چه خبرهای خوبی امروز می گیرم...خوشحالم برات...
بزرگ شدی دخترک...بزرگ و پخته...برات آرزوی روزهای هزار بار زیباتر و شادتر دارم...برو جلو به سمت فردای پر از آرامش و خوشبختیت...
به خواست خدا

مرسی راست می گی پخته شدم در واقع زنده زنده آب پز. اما خوشحالم تهش جون سالم به در بردم.

یاسمین چهارشنبه 19 تیر 1392 ساعت 01:53 ب.ظ

سلام.من ازون خواننده های خاموشت بودم که تا حالا برات چیزی ننوشتم.واقعا در مورد فراموش کردن و مراحل درست نوشتی .خیلیییییییییییی سخته خیلی سخت .چون خودم هم از یک همچین رابطه ای بیرون اومدم و در حال گذران دوره نقاهت هستم موفق باشی دوست خوبم.از تو و از همه کسانی که بی پروا می نویسند تا دختر دیگه ای اشتباه اونا رو تکرار نکنه ممنونم.نوشته های تو شیدا عسل به من خیلی کمک کرد.
امیدوارم به زودی کسی مرحم تنهایی ما باشد

امیدوارم که زود خوب بشی. ولی من دیگه دنبال مرهم نیستم.اصلا تنهایی رو مشکل نمی دونم.

حنانه پنج‌شنبه 28 آذر 1392 ساعت 11:03 ب.ظ

منم همین اشتباه رو کردم الآن بعد از ٨ سال تمومش کردم،کسی رو که بیشتر از تموم دنیا دوسش داشتم،متأهل بود و مادر پدرم از دستم عصبانی بودند،چهارساله که ازدواج کردم تو این چهارسال فقط اینترنتی و تلفنی میحرفیدیم،اینارو گفتم تا بدونی اشتباه من بزرگتر از اشتباه تو بوده،وقتی که حیات خلوت زندگیش بودم و ....،خیلی برام دعا کن،وبلاگت رو میخونم آروم میشم،هنوز دلتنگش میشم،دعائم کن کمتر زجر بکشم

حتما از ته دلم برات دعا می کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد